شهید کاظم رستگار

زمین زیر قامت مردانه اش کمر خم کرد. قدم از قدم برمی داشت؛ دست روی چهارچوب درب گذاشت و نوایش گوش گل های درون باغچه را نوازش داد: "خداحافظ مادر".

گروه جهاد و مقاومت مشرق - دست و دلم می لرزد؛ قلم را طاقت بی قراری های دلم نیست. کاش می شد زمان را از حرکت باز داشت، شاید هم بتوان خرده گرفت از کلامم، او زمینی نبود و زمین برایش کوچک بود.
خلاصه برویم سال ها قبل، حول و حوش سال 1363. رزمندگان آماده انجام عملیاتی دیگر می شدند و می خواستند به جمع "بدریون" بپیوندند و "رستگار" شوند.
ماه محرم از جلوی چشمانش می گذشت. همان روزهایی که در هر گوشه ای که روضه حسین(ع) را می شنید قطرات اشک، صورت مردانه اش را خیس می کرد.
آخرین روزهای سال قبل از رفتن همه و همه را عیدی داده بود از برادرها و خواهرها.
دیگر آماده رفتن شده بود، بند پوتین هایش محکم، کوله بار رزمش سنگین اما خودش سبک بال.

زمین زیر قامت مردانه اش کمر خم کرد. قدم از قدم برمی داشت؛ دست روی چهارچوب درب گذاشت و نوایش گوش گل های درون باغچه را نوازش داد: "خداحافظ مادر".

اما انگار این وداع بوی دیگری می داد. چادرش را روی سرش مرتب کرد.
از دل کوچه که خود درون کوچه ای دیگر بود گذر کرد. چند صباحی بود نام کوچه را تغییر داده بودند، کوچه "شهید رجایی" ؛ با هر قدمش برمی گشت و ندا می داد " خداحافظ مادر"
تا انتهای روستا را پیاده طی کرد. عادتش بود هیچ وقت با "لندکروز" وارد روستا نمی شد. دوست نداشت کسی بداند فرمانده است. به راستی فرماندهی برایش کوچک بود.
روزهای آخر سال وقت خانه تکانی است و کاظم خانه دلش را تکانده بود.
 رفت ...

رفت تا به کاروان "بدریون" بپیوندد. همه دوستانش هم بودند مهدی باکری، عباس کریمی، عبدالحسین برونسی...

چه قافله ای... این قافله با رستگار، رستگار شد.
چه رستگاریِ عظیمی...

شرق دجله، هورالعظیم،جفیر این اسامی نامشان را وام دار نام بلند "کاظم"هستند.
کاظمی که به معنای واقعی کلمه کاظم بود.

عازم شدند...

آخرین روزهای سال بود همه آماده آمدن عید بودند اما "عید اکبر"برای کاظم چند روزی زودتر آغاز شده بود، عید تنعم و تناول رزق در کنار معبود.

دیگر واژه ها عاجر شده اند... هرچه کنارهم قطارشان می کنم نمی توانند شرح دلم را بگویند.

مادر.....
مادری که امشب دلش بی قرار است از این اتاق به آن اتاق می رود حیاط خانه را زیر و رو می کند،لب حوض می نشیند و در دلش غوغایی است. خدایا چرا امشب اینگونه ام؟ شیر یل میدان نبردم اکنون کجاست؟

کاظم؟... مادر، می دانم به شوق شهادت بار سفر بستی وداع این بارت رنگ و بوی دیگری داشت.

هرچه می کرد دلش آرام نمی گرفت، مثل امشب من هرچه می کنم این دل آرام نمی گیرد.

گذشت....

سیاهی شب جایش را به روشنی صبح داد. صبح 25 اسفند ماه 1363 شرق دجله منطقه جفیر، مشهد شهادتش شد.

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون

عند ربهم یرزقون شد "کاظم رستگار" و رستگار شد.

25 اسفند سالگرد آسمانی شدنت گرامی باد فرمانده.

علی حنایی / کانال رسمی شهید رستگار
@shahid_rastegar

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس